ابزار رایگان وبلاگ

افسانه نارسیس(گل نرگس)
 
جندی شاپور (البرز)
علمی فرهنگی

 

نارسیس

این تنها داستانی نیست که درباره گل نرگس گفته اند.داستان دیگریی هم هست که به زیبایی آن یکی نیست. آن داستان پسرکی بود زیباروی به نام نارسیسوس یا نارسیس.این پسر به حدّی زیبا بود که هر دختر او را می دید آرزو می کردکاش به همسری وی در می آمد،امّا پسرک هیچ یک از آنان را نمی پسندید و نمی خواست.او با بی قیدی و بی اعتنایی کامل از کنارشان می گذشت.او برای دوشیزگان دل‌شکسته هیچ اهمّیّتی قایل نبود حتی سرگذشت اندوهبار زیباترین پریان،یعنی اِکو نیز نتوانست او را تحت تأثیر قرار بدهد.این دوشیزه نورچشمی و مورد علاقه خاصّ آرتمیس،الهه جنگل و وحوش بود ولی این پری مورد نفرت و انزجار نیرومندترین الهه ها قرار گرفت،یعنی هرا که مثل همیشه سرگرم کشف اسرار ماجراهای عاشقانه زئوس بود.هرا بدگمان شده بود که زئوس با یکی از پریان یا نیمف ها سروسرّی دارد.از این رو به دیدار پریان رفته بود تا ببیند زئوس با کدام یک از آنها ارتباط دارد.امّا باوجود این صحبت های دلنشین و شادی آور اِکو او را از پی گرفتن ماجراهای عشقی زئوس بازداشت.او در حالی که سراپا گوش شده بود،پریان فرصت یافتند و از آنجا رفتند و در نتیجه هرا درنیافت که زئوس دلداده کدام پری است.هرا با همان سنگدلی همیشگی به دشمنی با اِکو برخاست.آن پری نیز در خیل دخترانی قرار گرفت که از سوی هرا به کیفر می رسیدند.هرا گفت:”تو همیشه آخرین نفری خواهی بود که سخن خواهد گفت،هرگز قدرت و توان این را نخواهی داشت که پیش از همه سخن بگویی”شرایط دشواری بود ،ولی دشوارتر از آن زمانی فرارسید که اکو نیز مانند دیگر دشمنان دلداده، دل در گرو عشق نارسیس گذاشت.وی آن جوان را همیشه دنبال می کرد،امّا نمی توانست با او سخن بگوید.پس با این حال و روزی که داشت چگونه می توانست نظر جوانی را به خود جلب کند که به هیچ دختری اعتنا نمی کرد؟امّا یک روز متوجه شد که بخت با او یار است و فرصتی پیش پایش نهاده است.آن جوان داشت به همراهانش می گفت:”کسی اینجاست؟”و دختر با صدای مقطّع پاسخ داد:”اینجا-اینجا”دختر هنوز پشت درختان پنهان شده بود و آن جوان اوئ را نمی دید و پیوسته بانگ بر می داشت:”بیا” و این کلمه درست همان کلمه ای بود که دختر می خواست به او بگوید.دختر با خوشحالی به او گفت:”بیا”و از پشت درختان بیرون آمد.امّا جوان خشمگین شد و روی از او برتافت و گفت:”نمی خواهم بهتر است بمیرم و نگذارم که تو بر اراده من پیروز شوی”امّا دختر ملتمسانه گفت:”من می گذارم تو بر من چیره شوی”امّا جوان از آنجا رفته بود.دختر شرمسار و با چهره‌ای برافروخته به درون یک غار متروک و دورافتاده پناه برد،و از آن پس هیچ تسلّی خاطر نیافت.هنوز هم در جاهای پرت و متروک زندگی می کند و می گویند که عشق طوری او را از پای انداخته که فقط می تواند صحبت کند.

 

بدین سان نارسیس به شیوه سنگدلانه و ستمگرانه‌اش که تحقیر عشق بود ادامه داد.امّا سرانجام دعای یکی از دلباختگان دلریش نزد خدایان برآورده شد:”ایکاش می شد این جوان که دیگران را دوست نمی دارد حدّاقل خود را دوست بدارد”

نمسیس،الهه بزرگ،که خشم واقعی معنی می دهد،عهد بست که این دعا را مستجاب کند.چون نارسیس بر  زلال یک آبگیر خم شد تا  بنوشد،تصویر خود را در  دید و بی درنگ دلباخته خود شد.وی بانگ برآورد:”اکنون می دانم که دیگران چه رنجی به خاطر عشق من برده‌اند،زیرا من خود در آتش خود‌شیفتگی می سوزم.با وجود این من چگونه می توانم به آن زیبایی که در  دیده‌ام دست یابم؟امّا نمی توانم آن را رها کنم و فقط مرگ می تواند مرا برهاند”و چنین اتفاقی نیز روی داد.نارسیس پیوسته لاغر می شد و رو به کاستی می نهاد و همیشه بر آبگیر خم می شد و تا مدتها به زیبایی خویش خیره می شد.اکو نزدیک وی بود امّا نمی توانست کاری بکند و گرهی از کارش بگشاید.امّا در آن هنگام که نارسیس جوان در حال مرگ بود به تصویر خود نگریست و به آن گفت”خداحافظ-خداحافظ” و دختر نیز این سخن را به عنوان آخرین وداع با وی تکرار کرد. می گویند که چون روح نارسیس از رودخانه‌ای که دریای مردگان را دور می زند عبود کرد،بر لبه قایق خم شد تا خود را برای آخرین بار ببیند.

تمامی آن پریانی را که آزرده و به ایشان ستم روا داشته بود به هنگام مرگ با وی مهربانی کردند و گشتند تا جسدش را بیابند و آن را به خاک بسپارند،ولی آن را نیافتند.در جایی که جسدش رها شده بود گلی نو و زیبا شکوفه می شد که آن را به نام و یاد وی نارسیس یا نرگس نامیدند.


Location:Tehran-Mehrabad
Temperature:12 °C
Comfort Level:9 °C
Dew point:-6 °C
Pressure:1016 millibars
Humidity:28%
Wind:30 km/h from 300° West-northwestDirection East-southeast
Last update:Sat 12:30 IRST

نظرات شما عزیزان:

نامی
ساعت10:34---9 تير 1392



از هیاهوی واژه ها خسته ام،من سکوتم را از اوراق سپید آموخته ام؛



آیا سکوت روشن ترین واژه ها نیست؟



همیشه در خلوت مرگ را مجسم دیده ام؛



آیا مرگ خونسردترین واژه ها نیست؟



تاچشم گشودم از چشم زندگی افتادم.



شبی،شاید امشب!



زیر نور یک واژه خواهم نشست



نام خونسرد معشوقه ام را برحواس پنجگانه ام خال خواهم کوفت؛



و همزمان پایین آخرین برگ خاطراتم خواهم نوشت : پایان…


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



درباره وبلاگ


به تارنمای جندی شاپور البرز خوش آمدید. دانشگاه گندی شاپور در عصر خود بزرگترین مرکز فرهنگی شد. دانشجویان و استادان از اکناف جهان بدان روی می‌آوردند. مسیحیان نسطوری در آن دانشگاه پذیرفته شدند و ترجمه سریانی‌های آثار یونانی در طب وفلسفه را به ارمغان آوردندنو افلاطونیها در آنجا بذر صوفی گری کاشتند. سنت طبی هندوستان، ایران، سوریه و یونان در هم آمیخت و یک مکتب درمانی شکوفا را به وجود آورد.
آخرین مطالب
نويسندگان